
به گزارش خبرنگار تابناک از استان همدان، شهر در سکوت سرد صبح بیدار میشود؛ نور ضعیف آفتاب روی ایستگاه اتوبوس میلغزد و رهگذران بیآنکه بخواهند، از کنار مردانی میگذرند که خود را در پتویی خاکخورده پیچیدهاند. اینجا، در قلب همدانِ تاریخی، سایهای آرام و بیصدا روی دیوارها خزیده؛ سایهای به نام «اعتیاد».
رفتگر پیر وقتی از کوچه عبور میکند، نگاه کوتاهی به آنان میاندازد، نه از سر قضاوت، از سر عادت؛ در شهری که سرمایش استخوان خرد میکند، به دیدن انسانهایی بیپناه خو گرفتهاند. آنها دیگر عدد نیستند؛ بخشی از بافت شهر شدهاند، مثل چراغهای خاموشی که هنوز بر سر در مغازههای بسته میدرخشند.
اعتیاد در همدان، قصه مردمی است که زمانی کارگر، شاگرد، دانشآموز یا حتی پدر بودهاند. قصه سقوط تدریجی در چاهی که آرام و بیصدا دهان میگشاید. بسیاری از آنان نه از ضعف، که از بیپناهی به این مسیر رسیدهاند؛ زندگی برایشان صحنهای شده میان امید و بیخیالی، میان نان شب و فراموشیِ روز.
یکی در پارک عباسآباد نشسته، نگاهش به دوردستِ الوند است که هنوز ایستاده ـ کوهی که سالهاست مأمن خستگان بوده، اما دیگر کسی به آن پناه نمیبرد. دیگری در پناهگاه شبانه، از تنهایی حرف میزند؛ از فرزندی که نمیداند پدرش هنوز زنده است. در کلامشان ردّی از خشم نیست، فقط خستگی.
شهر، اما بیتفاوت از کنارشان میگذرد. دیوارها پر از شعارند و خیابانها از برنامه و طرح و وعده لبریز، ولی هنوز کسی نپرسیده: سهم این انسانها از زندگی چیست؟ در میان این سرمای مداوم، تنها گرمایی که دارند، گرمای یک نگاه انسانی است.
اعتیاد در همدان چهرهای دارد که باید دیده شود؛ نه در جدولها و آمارها، بلکه در چهره مردانی که یادشان رفته خندیدن چه رنگی دارد، و در چشمان زنانی که هنوز باور دارند شاید روزی از این تاریکی عبور کنند.
انتهای پیام/