به راستی زمانی که قدم در مسیر نوشتن میگذاری، اگر برای یک لحظه حتی قلبت همراهی نکند، هرگز نمیتوانی نوشته ات را در قلب کسی جای دهی... بگذریم از خبرنویسها یا کارگرانِ رسانه یا افرادی که به جای خبرنگاری، یار و یاور روابط عمومیها هستند.
سخن از خبرنگاری است که قلم، توتِم (اجسام نمادین) اوست و قلمش گرانبهاست... در دل ماجرا میرود، چه با سیل، چه با جنگ، چه با زلزله و چه با کرونا!
این خبرنگار، روزی خود را یک دانش آموز در دل عشایر میبیند که دسترسی به برنامه شاد و دنیای مجازی آموزشی ندارد...
یک روز از پیاده راه بوعلی رد میشود و خودش را یک معلول میداند که چرخهای ویلچرش در موانعی که برای موتورسواران نصب شده، گیر میکند، اما موتورسواران در حال جولان در پیاده راه اند...
یک روز زنی کارآفرین میشود ...
یک روز، پسرکی میشود که دستش به شیرهای آب پارک نمیرسد ...
یک روز، مرد نابینا، اما پُرامید روستایی ...
یک روز، جوان تحصیلکرده و بیکار و دل بریده از همه جا ...
یک روز، پرستاری شرکتی که در بخش بیماران کرونایی است، اما حقوق و مزد چندان مناسبی ندارد!
یک روز، یک فعال گردشگری میشود که تمام داشته هایش را پای کار آورده، اما میبیند که مسافران را کارتن به دستهای همدان به راحتی تور میزنند!
یک روز، مادری میشود، مهربان و امیدوار ...
یک روز، راننده تاکسیای میشود که خرج و مخارجش با هم نمیخواند ...
یک روز، دخترک فالگیری ...
یک روز متولی یک امامزاده ...
یک روز، معلمی خلاق ...
یک روز، کارتن خواب میشود، فردایش نوزادی میشود که گوشه خیابان رها شده!
و به راستی که یک خبرنگار با شادیهای مخاطبش میخندد، با غم هایش میگرید و قدم به قدم در مسیر خبرنگاری، فردی دیگر میشود و به بلوغ میرسد ...
خبرنگار مینویسد و امید دارد که با آن نوشته هایش میتواند گرههای بزرگ را باز کند، گرههایی که شاید در روستایی دورافتاده در هم پیچیده شده و حتی گرد فراموشی بر آن نشسته است!
خبرنگار، مطالبه گرانه و البته منتقدانه (نقد سازنده و نه نقد کوبنده) وارد عرصه میشود، آنقدر مینویسد تا بتواند کاری کند، کارستان ...
این روزها، گرچه کرونا بسیاری از مشاغل را خانه نشین کرد، اما یک خبرنگار، در دل ماجرا پای صحبتهای همه نشست؛ از فعالان اقتصادی و گردشگری گرفته که در سال «جهش تولید» نگران و هراسناک نشوند تا یک بیمار که درگیر با کرونا بود ...
البته در این مسیر، در همدان داغی هم بر دل خبرنگاران نشست و آن عروج یار رسانه ها، «مهدی کاشی» بود و قلم هایمان بوی درد به خود گرفت، آن هم در آستانه هفتهای که خبرنگاران کمی به چشم میآیند ...
با همه اینها در آستانه روز خبرنگار، گویی به همه تلنگری خورد که آری، خبرنگاری شغل است، آن هم از نوع سخت که در هر شرایطی تعطیلی ندارد. مینویسد و گاه میرود و به راستی که یک خبرنگار مینویسد؛ پس هست...
قلم، توتِم یک خبرنگار است...
او با قلم میخوابد، با قلم غذا میخورد، با قلم راه میرود، با قلم سوار اتوبوس میشود، با قلم میبیند، با قلم فکر میکند، میگوید، هست و به راستی که او هر لحظه و هر ثانیه و هر کجا، زندگی اش آمیخته به نوشتن است تا بتواند چشم بینا و گوش شنوایی و البته زبان گویایی باشد برای همه اقشار ...
خبرنگار نمینویسد که از سوی مسئول تشویق شود! مینویسد که مسئول را از خواب بیدار کند، مینویسد که اگر دردی در جامعه است و گرد فراموشی بر آن نهاده شده، گوشهای از آن را حداقل هویدا کند و قدمی در رفع آن بردارد، مینویسد که امید ببخشد، مینویسد که نگفتهها را بگوید ...
به راستی هر کسی نباید و نمیتواند خبرنگار باشد، به همین علت خیلیها در ابتدای مسیر از این عرصه خارج میشوند یا فقط نام خبرنگار را یدک میکشند ....
اما آنها که میمانند و برای قلمشان ارزش قائل اند، این روزها، زیر سایه کرونا نرفتند و جهادشان در این راه مسئولانه و مقتدرانه ادامه دارد ...
حتی اگر، فقط در روز خبرنگار به یادشان باشند ...
و ما، مینویسیم، پس هستیم ...