کد خبر: ۴۷۹۳۸۵
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۷ 16 August 2017
این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاه‌ها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.

فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛ 
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»

از شاگردان هم می توان نسق گرفت!
 
بله؛ من حرف همکارم را قبول دارم. آخرین جمله ایشان را (از بس زیبا و عمیق بود) یادداشت کردم. 
دقت کنید. ایشان در دو جمله تکلیف همه مارا روشن کردند:
من گمان می کنم استاد چون مشعلی است که هرجا تاریکی، ابهام، اشتباه یا سوء تفاهمی می بیند، باید راه را روشن کند! هر چند چنین اقدامی، بر بعضی آدمها خوش نیاید.
ما استادانی را سراغ داریم که با وظیفه شناسی و رفتار درست خود به «اسلامی شدن دانشگاه» کمک کرده و می کنند.
 
از جمله در همین ترم گذشته استاد محترم و معززی را می شناختم که روزی از سر رفاقت جریانی را به من گفت که من در وهله نخست باور نکردم. البته بعدها دریافتم که سخن او طابق النعل بالنعل (دقیق و بی کم و کاست) واقعیت داشته است.
 
او گفت پسر رئیس دانشگاه مدتی شاگرد من بود. چندان درس خوان نبود و گاهی وعده و وعید می داد که من با پدر صحبت کرده ام شما را بعنوان معاون عمرانی دانشگاه منصوب کند ... یا پدرم قول داده است فلان پست و بهمان سمت را به شما واگذار کند. دو ترم او را انداختم و پس از آن روزی خصوصی با وی گفتم ببین پسر جان؛ باید در کلاس من درس بخوانی. اینجا جای درس و بحث است. جای حرف ها و گفتگو های دیگر نیست. من هم چشمداشتی به این پست ها و موقعیت ها ندارم. من 15 سال است رفت و آمد با خاله ام را محدود کرده ام، بخاطر اینکه یک ترم پسرش را انداختم!
 
همین حرف کار خود را کرد و او که تا آن هنگام می خواست از رانت پدرش که رئیس دانشگاه بود، استفاده کند، درس خواند و ترم بعد موفق شد درس مرا پاس کند!
دوستان عزیز؛ قبول دارید که این قبیل استادان با شناخت درستِ وظیفه و همچنین با جسارت و جرأت کافی کار استادی را  پیش برده، و آنچنان که باید و شاید، از عهده این امر خطیر برمی آیند!
 
اما این، همه ماجرا نیست. اجازه دهید ما نیز چون سایر مردم گاهی یک سوزن به خویش بزنیم و یک جوال دوز به دیگران. گاهی وقتها از ما اهل علم و دانش نیز برخی کارها سر می زند که حقاً و انصافاً شایسته مقام و موقعیت ما نیست و البته از عدم شناخت وظیفه یا گاهی عدم اهتمام به آن سر چشمه می گیرد.
 
نمونه های مختلف این رفتارها را در محیط های گوناگون تعلیم و تربیت می توان مشاهده کرد. 
ابتدا اجازه دهید یک مثال از دوره دبستان خودم و از آموزش و پرورش بزنم؛ نوبت به دانشگاه نیز می رسد!
 
یادم هست دانش آموز کلاس سوم ابتدایی مدرسه ای در تهران بودم. معلم سخت گیری داشتیم که به مناسبت های مختلف برای بچه ها خط و نشان کشیده، از آنان نسق می گرفت. او روزی تصمیم گرفت دانش آموزان کلاس خود را برای تشویق به بازدید موزه ایران باستان ببرد. به خاطر دارم که بعضی از بچه ها را در مرئی و منظر سایر دانش آموزان به دلایل گوناگون از برنامه موزه خط زد و حذف کرد. روز موعود که ما به همراه معلم خویش وارد موزه شدیم، دیدیم که مادر یکی از آن بچه های خط خورده پیش از ما فرزند خویش را به موزه آورده تا همراه سایر دانش آموزان از موزه بازدید کند.
 
من امروز که قدم به جرگه استادان نهاده ام، کاملاً می فهمم که آن مادرزیرک و فهیم، در آن روز مهم و سرنوشت ساز، جز آنکه شخصیت فرزند خویش را بازسازی کرد، درس بزرگی نیز به معلم ما داد که در این قبیل برنامه ها که پای حیثیت و آبروی بچه ها در کار است، بین شاگردان خود تفاوت نگذارد.
 
این را گفتم تا بدانید یک مسئله ساده چقدر می تواند ذهن آدمها را درگیر کند و کسی همچو مرا پس از گذشت چهل سال به تذکر و یادآوری آن وادار نماید. 
البته بگذریم که من بدتر از این را هم در دانشگاه دیده ام که در جای خود بازگو خواهم کرد.
 
نویسنده معتبری در مقاله جالبی مسئولیت، وظیفه، تکلیف، تعهد و حق  را چنین تعریف کرده است.

«مسئولیّت»؛ در لغت به معنای موظّف بودن و یا متعهّد بودن به انجام امری می باشد. 
«وظیفه»؛ به آن چیزی اطلاق می شود که شرعاً یا عرفاً بر عهده کسی باشد. 
«تکلیف»؛ به معنای بار کردن کاری سخت توأم با رنج، بر کسی می باشد. 
«تعهّد»؛ به معنای گردن گرفتن کاری و همچنین عهد و پیمان بستن نیز آمده است.  
«حقّ»؛ در این مبحث به معنای سهم و نصیب می باشد. 

وی همچنین با بیان نسبت و تلازم هر یک از این واژه ها با یکدیگر شرایط و مقدماتی را برای وظیفه شناسی ومسئولیت پذیری برشمرده است که یادآوری اجمالی آنها خالی از لطف نیست:
 
1. مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی زمانی تحقق می یابد که رسالت و تکلیفی در کار باشد. یعنی انسان کارهایی را با اراده خویش پذیرفته و مسئولیت انجام آن را به عنوان یک وظیفه به عهده گرفته باشد.
 
2. مسئولیت و وظیفه به شرطی معتبر است که فرد دارای قدرت تمیز وادراک باشد. انسان نا آگاه که دارای قدرت درک  و فهم نیست، ملزم به انجام کاری نبوده و نمی توان مسئولیتی را به او سپرد.
 
3. زمانی می توان فردی را در مورد وظیفه ای که به دوش داشته، مورد بازخواست قرار داد که او پیش از آن مسئولیت خود را شناخته و پیام آن را به گونه ای رسا، دریافت کرده باشد.
 
4. تکلیف کردن و وظیفه خواستن منوط به قدرت و توان انجام آن از سوی مکلف است. لذا شخص ناتوانی که انجام کاری از حوزه عمل و قدرت او خارج است، مسئول نخواهد بود.
 
5.زمانی می توان فرد را مسئول و وظیفه مدار دانست که با اراده و اختیار خود، انجام یا ترک کاری را برعهده گرفته باشد و به انجام یا ترک اجبار نشده باشد.
 
بدین ترتیب حیطه مسئولیت پذیری و وظیفه شناسی کاملا مشخص و معین بوده، چنانچه ملاحظه می کنید، همه استادان و مدرسان دانشگاه را در بر می گیرد.
 
البته اینکه عرض کردم در دانشگاه موارد بدتری را سراغ دارم، چون می خواهم تعمداً و از روی قصد، ذهن شما عزیزان را به سمت و سویی معطوف کنم که در شأن و مرتبت ما نیست و البته مانع جدی و اساسی برای اسلامی شدن دانشگاه نیز به شمار می آید.
از آن جهت که رکن اساسی اسلامی شدن دانشگاه رفتار اسلامی و انسانی  استاد و مدرس آن است.
 
نکته ای را که در صدد بیان آن هستم خود ندیده ام، اما در چند ترم متوالی بطور متناوب از دانشجویان شنیده ام.
 
در همان شرایط و بستری که بحث دانشجوی انقلابی و اهتمام و ارزش گذاری نسبت به او از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی مورد تأکید قرار گرفته بود.
 
دانشجویان از استادی برای من مثال می آوردند که میان شاگردان خویش به گونه ای صریح و روشن تبعیض قائل می شود ... و ای کاش کفه تبعیض او به نفع دانشجوی متدین و انقلابی سنگینی می کرد!
 
خیر؛ او با بچه های طیف انقلاب و بسیج و اردوهای جهادی و ... سرِ ناسازگاری داشته، بر و بچه های بی تفاوت و لائیک و هرهری مسلک را تحویل می گرفت. دانشجوها با حسرت و تأسف می گفتند این اتفاق در دانشگاهها رخ نمی دهد، مگر آنکه استادی به همان طیف تعلق خاطر داشته و یا از چنین افکار و ایده هایی متأثر باشد.
 
یادم هست دانشجویی به خود من گفت: استاد! واقعاً اگر استادی چنین باشد، از دست احدی کاری ساخته است؟
و دیگری سخن او را ادامه داده، گفت در چنین فضایی حرف از اسلامی شدن دانشگاه ها مضحک و بی معنا نیست؟

***
عصر حاضر، عصر افزایش دامنه جهل
 
بحث و گفتگوی ما پیرامون «اسلامی شدن دانشگاه» به اینجا رسید که بعضی از دوستان و همکاران گرامی از نقش ایجابی و سلبی استادان در این باره سخن گفتند و بویژه دوست عزیزی که بحث تبعیض میان شاگردان را از سوی استاد مورد اشاره قرار دادند.
عزیزان؛ گاهی موارد بدتری هم هست که اگر در این جلسات به آنها می‌پردازیم، صرفاً به جهت اهمیت نقش استادن و لزوم پیراستگی آنان از این شائبه‌هاست.
 
برخی از اوقات، اتفاقی در دوره‌ای از زندگی ما رخ می‌دهد که بعدها به جهت اقتضائاتی اهمیت آن بیشتر می‌شود. من در دوره دانشجویی در شهر پرترافیک تهران تصادف کوچکی کردم. سپر اتومبیل من آهسته به سپر اتومبیل دیگری بر خورد کرد و البته هیچ خسارتی به بار نیامد.
 
راننده سرش را از خودرو بیرون آورد و کلمه ناشایستی به من گفت؛ دقیق تر بگویم اسم حیوانی را بر من گذاشت. نگاهمان که به هم گره خورد، دیدم استاد عربی من است. بلافاصله و بر اساس آموزه های کهن که احترام استاد را بر شاگرد لازم می شمرد، سلامی کردم و گفتم استاد! ببخشید، معذرت می‌خواهم.
 
خیلی خجالت کشید. با شرمندگی گفت مرا می‌شناسی؟ گفتم دو ترم پیش با شما درس عربی داشتم.
 
او آنروز خود را از تک و تا نینداخت و آهسته گفت: حواست را جمع کن پسر!
 
اما من امروز وقتی فکر می‌کنم چطور ممکن است برای تصادفی به این کم اهمیتی زبان استادی به کلمه‌ای چنین ناهنجار باز شود، به هیچ وجه نمی‌توانم خود را قانع کنم که او حق داشته و یا بیان چنین حرفی از سوی استادی عیب و ایراد تلقی نمی‌شود!
 
در تأثیر نامطلوب این کار همین بس که با گذشت سالهای مدید از آن واقعه، ذهن من هنوز درگیر است. این غفلت از وظیفه و فرار از مسئولیت، هنگامی چهره کریه‌تری پیدا می‌کند که برخی از نهادهای دیگر تعلیمی و تربیتی و یا نهادهای قدرت به آن ضمیمه شوند و بخواهند از اهرم فشار برای سلب مسئولیت از استاد استفاده لازم را ببرند.
 
من استادی را سراغ دارم که می‌گفت برخی از دانشجویان من پدر و مادر خود را ـ که قاعدتاً از نفوذ یا قدرتی هم برخوردارند ـ‌ نزد رئیس یا معاون آموزشی دانشگاه آورده تا وساطت کنند استاد به دانشجو نمره بدهد و او بتواند درس وی را با نمره قبولی پاس کند.
 
حتی پدر و مادری را سراغ دارم که به فرزند دانشجوی خود بیماری صعب العلاجی را ـ‌ به دروغ ـ نسبت داده‌اند که استاد به او سخت نگیرد و او موفق شود از درس وی عبور کند.
 
این وظیفه نشناسی‌ها و رفتارهای غیر مسئولانه از هرکه سر بزند، چه استاد، چه شاگرد، چه خانواده‌ها و اولیا، چه مسئولان و دست اندرکاران دانشگاه مُخل فضای تعلیم و تربیت تلقی شده و قطعاً مانعی بزرگ بر سر راه اسلامی شدن دانشگاه قرار خواهد داد.
 
این در حالی است که باید تمامی پتانسیل موجود در دانشگاه به کار گرفته شود که عوامل پیش برنده در کار فرهنگ و علم و تمدن تأثیرگذاری بیشتری داشته، فضا به سمت و سویی پیش برود که روز به روز آثار این قبیل مسائل بیشتر و درخشان‌تر ظهور و بروز یابد.
چند سال پیش در آلمان، استاد 64 ساله‌ای موفق شد به خاطر ارائه نظریه‌ای در باب «شکست نور» جایزه جهانی نوبل فیزیک را از آنِ خود کند.
 
به او گفتند با این ظرفیت جدید که به دست آورده‌اید، بنای چه کاری را دارید؟
 
او که معلوم بود در آستانة 65 سالگی از چه معضلی رنج می‌برد، ‌با صراحت و جسارت تمام گفت می‌خواهم بجنگم و سن بازنشستگی استادان را از 65 سال به 75 سال برسانم.
امروز سن بازنشستگی استادان در آلمان 73 سال است و این اتفاق جز به واسطه کوشش و تلاش وی به ثمر نرسیده است.
 
استادان عزیز؛ اجازه دهید از باور خود با شما بگویم. من معتقدم چنین تلاش مقدسی ولو در آلمان رخ داده، به امری شایسته بیانجامد، کاری است در ردیف اسلامی شدن دانشگاه! 
بگذارید این واژه را درباره آن بکار نبریم، بگذارید حتی ا‌ز بکار بردن کلمه اسلام خودداری کنیم؛ اما واقعیت تغییر خواهد کرد؟
 
استادان گرامی مستحضرند که بیان برخی کاستی‌ها و نقیصه‌‌ها نه از باب اظهار عیب و تخریب موقعیت و مقام استادان گرامی است، بلکه به جهت لزوم «آغاز کردن از خود» و «درک درست از واقعیت‌ها، آنچنانکه هست»، می‌باشد.
 
هرگز و هرگز چشم بستن بر حقایق، موجب از میان رفتن آنها نخواهد شد.
 
اگر کبکی سر در برف فرو برد تا بارش برف را مشاهده نکند، حقیقت برف و آب و هوای برفی از میان نخواهد رفت. مهم آن است که حقایق آنچنان که هستند، دیده شوند و آنگاه راهی برای برون رفت از مخمصه ها و مشکلات پیشنهاد گردد.
 
از «آغاز کردن از خود» سخن رفت .در کتاب آ‌سمانی ما قرآن و روایات اولیای دین به صراحت در این باره سخن گفته شده و گاهی عباراتی در این باره آمده است که آدمی را غرق حیرت می‌سازد.
 
در دومین و سومین آیه سوره مبارکه صف خداوند می‌فرماید: ای اهل ایمان؛ چرا سخنی می‌گویید که (به آن) عمل نمی‌کنید. (آیا نمی‌دانید) باعث خشم و غضب خداست که حرفی بزنید که در رفتار متعهد به آن نباشید!
 
پیامبر بزرگ اسلام ـ که درود خدا بر او  و آل پاکیزه او باد ـ‌ نیز در سخنی شگفت فرمودند: خوشابه حال کسی که پرداختن او به عیب خودش، وی را از عیب گویی دیگران باز دارد.
و یا رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق علیه‌السلام  در عبارتی فصیح و گویا فرمودند: سودمندترین چیز برای انسان آن است که زودتر از مردم بر عیب و نقص خویش واقف گردد.
چنان این موضوع اهمیت پیدا می‌کند که دغدغه مولانای بزرگ در مثنوی گردیده، می‌گوید: 
هر کسی گر عیب خود دیدی زپیش            کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش
غافلنداین خلق از خود ای پدر                           لاجرم گویند عیب همدگر
 
آنچه گفته شد درباره همه مردم است. طبیعی است وقتی نوبت به استادان و مدرسان دانشگاه می‌رسد، کار خطیرتر و امر مهم تر و اساسی ترجلوه می‌کند که از گذشته تاکنون گفته‌اند:
«حسنات الابرار، سیئات المقربین»
 
حافظ شیرین سخن در غزلیات خویش می گوید:
«عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو....
 
اگر در بیان اخیر درباره آن دانشمند آلمانی سخن گفتیم و تلاش و وظیفه شناسی او را در جهت بسط و گسترش علم ستودیم، دلیل نمی‌شود به دانشمندان دیگری از مغرب زمین اشاره نکنیم که خط مشی و رفتاری مغایر با این شرایط را پیش گرفته‌ و مبانی و نظریه هایی را ارائه کردند که می‌تواند مبنای توحش و انسان ستیزی در عصر حاضر تلقی شود ... و با کمال تأسف از آنجا که گفته‌اند: «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا»، ایشان به خاطر دستیابی به علم و دانش و دسترسی به شاگردان و ملازمان بسیار توانستند در پیمودن چنین مسیر ناهمواری گوی سبقت را از دیگرن بربایند.
 
از جمله این افراد جان بی. واتسون روانشناس رفتارگرای آمریکایی (زاده 9 ژانویه 1878 درگذشته 25 سپتامبر 1958) است که بر اساس نظریه جبر روان شناختی می‌گوید:
«تعدادی کودک سالم و صحیح به من بدهید تا در عالم مخصوص خودم آنان را پرورش بدهم و قول می‌دهم که هر کدام را بطور اتفاقی انتخاب کرده، و او را به گونه ای تعلیم دهم که همان متخصصی شود که من می‌خواهم؛ پزشک، وکیل، هنرمند، مدیر بازرگانی و حتی فردی گدا و دزد ... صرف نظر از استعدادها، امیال، گرایش‌ها، توانایی‌ها، علایق و نژاد اجدادش.» (فلسفه اخلاق، تحقیق و نگارش احمد حسین شریفی، نشر بین‌الملل، 1382)
 
این نتیجه بی‌مسئولیتی و وظیفه نشناسی یک عالم و دانشمند غربی است که دهها و صدها شاگرد زیر دست او پرورش یافته و به جامعه علمی راه یافته اند. شناخت او از انسان به عنوان یک موجود بی‌مسئولیت که همچون مومی در اختیار استاد خویش قرار گرفته و کوچک ترین اراده‌ای برای تغییر سرنوشت خویش ندارد، مایه شگفتی است.
 
نظیر واتسون در میان دانشمندان غربی، کلارنس دارو حقوقدان و وکیل آمریکایی (زاده 1857 درگذشته 1938) است. با این تفاوت که وی بر خلاف واتسون که نظریه جبرروان شناختی را قبول داشت و ارائه می‌کرد، از نظریه جبر ژنتیکی دفاع می‌کند. البته ثمره هر دو نظریه تباه سازی جامعه بشری است.
 
دارو در دفاعیه خود از دو  جوان آمریکایی که مرتکب قتل شده بودند، با تکیه بر پژوهش‌های ژنتیکی اثبات کرد که این دو جوان هیچ تقصیری ندارند و اساساً نمی‌توانسته‌اند مرتکب قتل نشوند. آنان آزادی و اختیاری نداشته‌اند. همه رفتارهای آنان از قبل شکل گرفته است. بنابراین اگر می‌خواهید مجرمان واقعی را پیدا کنید باید سراغ پدرو مادر و اجداد آنها بروید. عین عبارت دارو را ملاحظه کنید:
 
«اگر مسئولیتی در جایی باشد، مربوط به دوران قبل از آنان است، جایی در میان اجداد بی‌‌شمار آنان،‌ یا در محیط آنان،‌ یا هر دو!»
 
عزیران؛ ملاحظه می‌کنید که بی‌توجهی به مسئولیت و وظیفه‌ای که به عهده انسانهاست، می‌تواند از کجا سر بر آورد؟ می‌دانید این قبیل مبانی و گرایش‌ها می‌تواند ریل گذاری چه جنایاتی در میان ابنای بشر باشد؟ قبول دارید که به تعبیر نیل پستمن نویسنده و نظریه پرداز آمریکایی عصر حاضر، عصر افزایش دامنه جهل است؟
 
مشاهده می‌کنید فارغ از اسلام و فقط به خاطر انسانیت چه وظیفه خطیری به دوش ماست. 
اسلامی‌ شدن دانشگاه به تک تک این مؤلفه‌ها وابستگی عمیق و دقیق دارد!

*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار