در اثر فشارهای سیاسی و اختناق شدیدی که از سوی حکمرانان عباسی اعمال میشد، موضوع جانشینی بعد از حضرت عسکری علیه السلام در هالهای از ابهام قرار داشت. امام یازدهم در فرصتهای مناسب تلاش میکرد تا شیعیان را با جانشین خویش آشنا کرده و زمینه امامت حضرت، ولی عصر علیه السلام را آماده نماید و به این وسیله موضوع امامت حضرت مهدی علیه السلام برای پیروان آن حضرت مشخص گردد.
در اینجا به دو مورد از تلاشهای آن حضرت در زمینه سازی برای امامت و جانشینی امام زمان علیه السلام اشاره میکنیم:
۱- احمد بن اسحاق وکیل تام الاختیار حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در شهر قم بود. شیعیان مرتب به او رجوع کرده و در مورد جانشین حضرت عسکری علیه السلام سؤال میکردند. او برای اینکه در این مورد اطلاعات بیشتری کسب کند و جانشین حضرت را با چشم خود ببیند، عزم سفر کرد و در شهر سامراء به محضر حضرت عسکری علیه السلام شرفیاب شد. قبل از اینکه لب به سخن بگشاید و در مورد جانشین آن حضرت سؤال کند، امام حسن عسکری علیه السلام فرمود: «ای احمد بن اسحاق! خداوند متعال از اول خلقت عالم تا امروز زمین را خالی از حجت قرار نداده است و تا قیامت هم خالی نخواهد گذاشت، حجتی که به واسطه او گرفتاریها را از اهل زمین دفع میکند و به سبب او باران نازل میشود و به میمنت وجود وی برکات نهفته در دل زمین را آشکار میسازد.»
احمد پرسید: یابن رسول الله! حجت خدا بعد از شما کیست؟ حضرت به درون خانه رفت و لحظهای بعد کودکی سه ساله را که رخسارش همچون ماه شب چهارده میدرخشید، در آغوش گرفته و بیرون آورد و گفت: «ای احمد بن اسحاق! اگر در نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام مقامی والا نداشتی، فرزندم را به تو نشان نمیدادم. این کودک هم نام و هم کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله است و همین کودکی است که زمین را بعد از آنکه از ظلم مملو گردید، پر از عدل خواهد کرد.ای احمد بن اسحاق! فرزندم همانند خضر و ذوالقرنین است. به خدا سوگند او غیبتی خواهد داشت و در زمان غیبت، غیر از شیعیان ثابت قدم و دعا کنندگان در تعجیل فرجش، اهل نجات نخواهند بود.»
احمد از امام علیه السلام پرسید: سرورم! آیا نشانهای هست که مطمئن شوم این کودک همان قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است؟
در این هنگام کودک لب به سخن گشود و گفت: «انا بقیه الله فی ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عین یا احمد بن اسحاق؛ من آخرین حجت خدا در زمین او و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم.ای احمد ابن اسحاق! وقتی حقیقت را با چشم خود دیدی، دیگر نشانهای مخواه.»
احمد از اینکه توانسته بود هم پاسخ سؤال خویش را دریافت کند و هم آخرین سفیر الهی را زیارت نماید، سرور و شادی در چهره اش موج میزد. (۱)
۲- سعد بن عبدالله اشعری قمی، از یاران پیشوای یازدهم و از محدثین نامدار شیعه، میگوید: سؤالات زیادی را یادداشت کرده بودم تا از احمد بن اسحاق بپرسم، زیرا او بهترین همشهری من و از دوستان نزدیک امام حسن عسکری علیه السلام بود. وقتی به دنبال او رفتم، معلوم شد به قصد سفر سامراء از شهر خارج شده است. بی درنگ به راه افتادم، در بین راه او را ملاقات کردم، و علت دیدارم را بیان کردم و گفتم: طبق معمول پرسشهایی آورده ام که جواب بگیرم. وی در حالی که از این دیدار خوشحال بود، به من گفت: خوب شد که آمدی، همراهم باش؛ زیرا من به شوق دیدار مولایمان حضرت عسکری علیه السلام به سامراء میروم و سؤالاتی درباره تاویل و تنزیل قرآن دارم. بیا با هم برویم و پاسخ هایمان را از منبع وحی بگیریم؛ زیرا اگر به محضر آقا برسی، با دریایی از شگفتیهای تمام ناشدنی و غرائب بی پایان روبرو خواهی شد.
وقتی وارد سامراء شدیم، به منزل امام عسکری علیه السلام رفتیم و بعد از کسب اجازه، یکی از خدمتگزاران ما را به داخل منزل راهنمایی کرد. وقتی وارد شدیم، صحنهای دیدم که زیبایی اش را نمیتوانم مجسم کنم. وقتی چشمم به جمال دل آرای حضرت افتاد، دیدم رخسارش مانند شب چهارده میدرخشد و کودکی روی زانویش نشسته بود که در شکل و زیبایی به ستاره مشتری شباهت داشت. موی سرش از دو سو تا بناگوش میرسید و میان آن باز بود، مانند الفی که در بین دو واو قرار گیرد.
به حضرت سلام کردیم. آقا که مشغول نوشتن نامه بود، با مهربانی جواب فرمود و ما را به حضور پذیرفت. (۲)
احمد بن اسحاق امانتهای ارسالی شیعیان را که شامل صد و شصت کیسه درهم و دینار و ممهور به نام صاحبانشان بود و در داخل یک کیسه بزرگ قرار داشت به محضر حضرت تقدیم کرد. امام عسکری علیه السلام روبه کودک کرد و فرمود: «فرزندم! هدایای دوستان و شیعیانت را تحویل بگیر.» کودک لب به سخن گشود و عرض کرد: «آقای من! آیا سزاوار است دستهای پاکم را به این هدایای آلوده که حلال آن به حرامش مخلوط شده است دراز کنم؟»
امام به احمد فرمود: «ای فرزند اسحاق! محتویات کیسه را خالی کن تا فرزندم (مهدی علیه السلام) حلال را از حرام جدا کند.»
احمد کیسهها را یکی پس از دیگری بیرون آورد و آن کودک آنها را با نام صاحب سکه و محل سکونت، مقدار سکه ها، چگونگی به دست آوردن آن مال و علت حرام و حلال بودنش، مشخص نمود.
در این میان مهر کیسهها را میشکست و احمد که آنها را باز میکرد همانطور مییافت که آن کودک فرموده بود تا اینکه کیسهها تمام شد. امام عسکری علیه السلام فرمود: راست گفتی فرزندم! آن گاه خطاب به احمد گفت:ای پسر اسحاق! تمام این پولها را جمع کن و به صاحبانشان برگردان و یا سفارش کن به آنها برسانند، ما نیازی به آنها نداریم، فقط پارچه آن پیر زن را بیاور!
احمد که آن پارچه را در خورجین گذاشته بود، خواست به بیرون از خانه برود و آنرا بیاورد. امام حسن عسکری علیه السلام رو به من کرد و فرمود:ای سعد! تو برای چه آمده ای؟ عرض کردم: احمد مرا به زیارت شما تشویق کرد. حضرت فرمود: مسائلی را که میخواستی بپرسی چه شد؟ گفتم: آقا! همچنان بدون جواب مانده اند. فرمود: از نورچشم من سؤال کن و به کودک خردسال اشاره نمود.
من سؤال هایم را مطرح کردم و جوابهای کافی گرفتم، تا اینکه وقت نماز رسید. در این موقع امام عسکری علیه السلام با فرزند گرامی اش برخاسته، آماده نماز شدند. من نیز از خدمت آنها اجازه گرفته، به دنبال احمد بن اسحاق رفتم. وقتی او را پیدا کردم، دیدم گریه میکند. پرسیدم: چرا گریه میکنی؟ گفت: پارچه امانتی را که امام علیه السلام از من خواست گم کرده ام. گفتم: ناراحت نشو، برو واقعیت را به حضرت بگو.
او رفت و لحظهای بعد در حالی که صلوات میفرستاد و شادی در صورتش موج میزد، برگشت. گفتم: چه شد؟ گفت: پارچه امانتی زیر پای امام پهن بود و حضرت روی آن نماز میخواند. (۳)
منابع:
۱) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۲۳، ح ۱۶.
۲) همان، ص ۸۰، با تلخیص.
۳) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۸۰، ح ۱، با تلخیص؛ مهدی موعود، ص ۶۴۹.
منبع: شفقنا